کد مطلب:94547 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:123

خطبه 130-سخنی با ابوذر












[صفحه 335]

ابوذر از مومنان پاك سرشت رسول خدا بود مردی لاغر و بلند بالا بود كه موی سپید سر و رویش، حالتی عزیز و روحانی به او می بخشید. هنگامیكه عثمان به خلافت رسید، نزدیكان و آشنایان خویش را عزیز میداشت و اموال مسلمین را بی حساب به آنان می بخشید این بی عدالتی برای بسیاری از مسلمین- كه سنت رسول خدا را به دقت محترم می شمردند- بد و ناخوشایند آمد. یكی از آنان ابوذر بود كه با او بنای مخالفت نهاد و عثمان هم بر او خشم گرفت و او را به شام تبعید كرد معاویه فرستاده عثمان و والی شام بود ابوذر در آنجا هم آرام ننشست و زشتكاریهای نابجای عثمان را نیز برای شامیان توجیه كرد. معاویه این خبر را به مدینه رسانید و پاسخی از عثمان دریافت كرد كه: (به محض وصول این نامه ابوذر را بر شتری برهنه سوار كرده و بسوی مدینه روانه كن ) معاویه نیز چنان كرد. ابوذر هنگامیكه به مدینه رسید از رنج سفر بر شتری عریان، پاهایش سخت مجروح شده بود. هنگامیكه عثمان او را دید گفت: -ای جندب لطف و رحمت خدا شادت نگرداند كه مردی كفران پیشه ای! ابوذر گفت: - تو كه نام مرا نمی دانی چرا نفرینم میكنی؟ من جندب نام داشتم، اما رسول خدا مرا عبدالله نامید و من به دیده من

ت این نام را بر خود مبارك دانستم سپس عثمان آنچه برایش خبر آورده بودند برای ابوذر باز گفت. ابوذر گفت: - بعضی سخنان را بدروغ برایت خبر آورده اند اما من از رسول خدا (كه درود خدا بروان پاكش باد) شنیدم كه فرمود: - چون طایفه شما یعنی بنی امیه به سی مرد برسد، مال خدا را برای خود اختیار كرده و بندگان او را خوار و دینش را تباه سازید پس از آن خدای بزرگ بندگانش را از دست شما برهاند عثمان هنگامیكه این سخنان را شنید رو به حاضران كرد و گفت: - شما بگوئید. آیا چنین سخنانی از رسول خدا شنیده اید؟ جملگی پاسخ دادند: - هرگز! عثمان افزود: -ای جندب وای بر تو كه به رسول خدا دروغ نسبت میدهی! ابوذر گفت: - نه این تهمت بر من روا نیست، چرا كه من هرگز دروغگو نبوده ام و نیستم. آنگاه عثمان یكی از آن میان را نزد علی (ع) فرستاد و امیر مومنان را به نزد خود دعوت كرد. علی (ع) در آن جمع حضور یافت. عثمان ماجرا را بازگو كرد و پرسید: - آیا تو چنین حدیثی از رسول خدا شنیده ای؟ چنین سخنی نشنیده ام. اما این را هم قبول دارم كه ابوذر زاهدی پاك سرشت و راستگوست این سخن از رسول خداست كه درباره او فرموده است: این سقف بلند نه در شب هنگام و نه در روزگاهش هرگز

سخنگوئی راستگوتر از ابوذر غفاری به خود ندیده است حاضران جملگی اظهار داشتند: - آری، ما چنین سخنی از رسول خدا شنیده ایم، پیامبر اكرم ابوذر را مردی نیك سرشت و راستگو میدانست عثمان بخشم به آنان گفت: - این چه قضاوتی است كه شما می كنید! این مرد رندانه میان مسلمین نفاق و جدائی افكنده است. اینك از شما داوری میخواهم. چه می گوئید، او را بتازیانه بزنم؟ در بند زندانش گرفتار سازم؟ سر از بدنش جدا كنم و یا اینكه او را از مدینه برانم و تبعیدش كنم؟ علی (ع) سخن او را قطع كرد و گفت: اینك این عثمان به سخنم گوش ده كه آنچه مومن آل فرعون درباره موسی بفرعون می گفت به تو می گویم: اگر دروغگوست كیفر این بهتانش بر خود اوست، و اگر راستگوست پس آماده باشید كه پاره ای از آنچه را كه خبر میدهد، بشما میرسد. زیرا خداوند كسی را كه در دروغ گفتن راه افراط می پوید، هدایت نمیكند و بی هیچ تردید رسوا میسازد عثمان به گستاخی در پاسخ علی (ع) گفت: - نسبتی كه میدهی بر من برازنده نیست. این قول فقط به تو زیبنده است علی (ع) بی آنكه این گفتار زشت و ناروا را به چیزی بگیرد فرمود: این ها كه تو میگوئی از سر عقل و خرد نیست ابوذر از دوستان نزدیك رسول خدا است عثمان

كلام علی (ع) را با قیافه ای عبوس برید و به ابوذر گفت: - از شهر ما برو. لحظه ای هم درنگ مكن دیگر نمی خواهم ترا اینجا ببینم ابوذر با شتاب پاسخ داد: - میروم و چه زود هم میروم؟ چرا كه خدا گواه است كه من ننگ دارم از هم جواری چون توئی!! - از شهر ما برو و به عراق سفر كن و هر چه خواهی در آن دیار بمان - هر جا كه روم لحظه ای لب از سخن حق فرو نمی بندم و پای براه ناراست نمی نهم - گزافه كم گو! از كدامین دیار نفرت بدل داری؟ - از دیار ربذه. چون در آنجا بود كه در جهل و بی خبری روزگار را بپریشانی میگذراندم عثمان رو به مروان بن حكم كرد و گفت: - اینك به تو فرمان میدهم ك ه ابوذر را بر اشتری بی جهاز سوار كنی و به ربذه ببری فرمان اجرا شد. ابوذر در آن دیار بسر برد تا اینكه به سال هشتم خلافت عثمان در بستر مرگ افتاد. در این حال، تنها دخترش بر بالین او می گریست. ابوذر با همه ناتوانی در این واپسین دم او را دلداری داد و گفت: - دخترم، گریه مكن. رسول خدا بمن فرموده بود كه در تنهائی و بی سامانی خواهم مرد، و مردانی پرهیزكار و پاك سرشت، با احترام مرا به خاك خواهند سپرد. دخترم، پس از مرگ من، تو گوسپندی بریان كن و بر سر راه بنشین. گروهی از مس

لمین بر تو میگذرند و جویای حال من می شوند. به آنان بگو ابوذر- كه از عاشقان پروردگار و پیروان رسول خدا بود- تنهای تنها مرد. آنان پس از شنیدن این سخن، با تو به خانه من خواهند آمد. سفره ای برای ایشان بگستر و آن گوسپند بریان را طعامشان ساز، آنان مرا با مراسم خاص مسلمانان به خاك خواهند سپرد پس از این سخنان، دخترك با حالی پریشان و چشمی گریان دریافت كه مرغ روح از قفس تن پدرش بال گرفته و به عالم بالا رفته بدین حال وصیت پدر را بجای آورد و بر سر راه نشست. جماعتی از عراقیان از مكه باز می گشتند، هنگامیكه به كنار او رسیدند، هشت تن از آنان از جماعت جدا شدند و بسوی او آمدند. مالك اشتر از آن میان به دختر ابوذر گفت: -ای دختر ابوذر زاهد چرا چنین پریشانی؟ دختر به زاری گفت: -ای بزرگوار، ابوذر چشم از دنیا فروبست و مرا تنها گذاشت آنان با حالی اندوهبار و چشمانی كه با پرده اشك، نشان از بغض گلوگیرشان داشت، شتابان رو به خانه ابوذر آوردند با مراسم خاصی ردای سپید، بر جسم بی جانش پوشاندند و بر جسدش نماز گذاردند و به خاكش سپردند. مالك اشتر در رثایش خطبه ای ایرد كرد و از صفات پاك و دل آگاهش سخن ها گفت و جملگی برایش دعای خیر خواندند و بدین

ترتیب دفتر زندگی عابدی پرهیزكار بسته شد آنروز كه عثمان او را از مدینه ترد كرد، علی (ع) و امام حسن و امام حسین (كه درود بروان پاكشان باد) و عقیل و عبدالله ابن جعفر و عمار ابن یاسر برای وداع با او از مدینه خارج شدند علی (ع) سخن به دلجوئی ابوذر آغاز كرد و این خطبه ایراد شد تو ای اباذر این پریشانحالی و درماندگی را به بقا و جاودانگی سعادت آخرت پذیرفتی؟ وه كه چه سودای نیكوئی كردی؟ تو ای اباذر به خاطر رضا و خشنودی پروردگار به خشم آمدی، پس امیدوار رحمت او باش كه چنین پریشانی را بخاطرش بجان خریدی. این نابكاران، بخاطر دنیای خود از تو رمیدند و ترسیدند، و تو نیز برای پایداری ایمان و آئینت چنین پریشان شدی. پس تو آنچه را كه بخاطرش ترس در دل آنان بوجود آورده ای، ارزانی ایشان كن و از دنیایشان چشم بپوش و از آنچه كه به آنان تعلق دارد و تو از آن بیم داری، بگریز و پرهیز كن اینان چه بسیار نیازمندند به آنچه كه تو آنها را از آن منع می نمودی و چقدر بی نیازی تو از آنچه كه آنان تو را از آن باز میدارند بزودی در فردای قیامت آگاه می شوی كه سود سرشار با كدامین است، و چه كسی رشك و رنجش را انجام و پایانی نیست اگر دریچه آسمانها و زمین بر

كسی تنگ و بسته شود، آنكس كه از عقوبت خداوندی در پرهیز باشد، پروردگار برای او راه گریزی می گشاید ای اباذر تنها حق است كه با تو مانوس است، و باطل است كه از تو میگریزد اگر تو پذیرای دنیای آنان می بودی، بی شك از مهر بی دریغ آنان برخوردار بودی، و اگر حتی از این كهنه سرا، اندكی برای خود بر میگزیدی، بی تردید ترا ایمن میداشتند و از زهر چشم آنان آسوده بودی


صفحه 335.